دردونه ی قشنگ خونه ی مادردونه ی قشنگ خونه ی ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

✿ــــ✿

نقشی که فرو ریخت ....( در تكميل پست قبلى )

دیشب گرم انجام کارام بودم که یک دختره فسقلی عصبانی جلوم ظاهر شد .... من : چی شده تسنیم ...؟؟؟ تسنیم : چرا به من اشتباهکی میگی ...؟؟؟ من :   چی رو من اشتباه گفتم ....؟؟؟ تسنیم : تو اشتباه گفتی که کره زمین میچرخه و شبا خورشید میره پشتمون .... من :   چـــــــــــــــــــــــرااااا ....؟؟!!!!! کتابشو باز کرد و اینو نشونم داد ..... تسنیم : ببین تو اشتباه گفتی ..... خورشید میره میخوابه !!! من :      واقعا عجب آدمایی پیدا میشنااااا ..... حالا من چی کار کنم با ذهن به هم ریخته این دختر .....!!!     پی نوشت : اون شب خوابیدی و منم کلی توی اینترنت گشتم تا صبح اگه دوباره سوالت رو پرسید...
25 آذر 1392

کنفرانس علمی یک مادر ....

شنبه 16 آذر ساعت ...   فکر کنم هشت و نیم نه شب بود تسنیم در حال خوردن شام . من در حال شستن ظرفا . تسنیم : مامانی ... شبا خورشید کجا میره ...؟ اول خواستم مثل همیشه بهت بگم میره میخوابه ...  ولی بعد فکر کردم چرا این جواب الکی رو بهت بگم تو الان چهارسالته میتونی بفهمی . همونطور که الان از معده و روده و خون و قلب و سیاه رگ و سرخ رگ و کار چشم و گوش و سیستم عصبی بدن سر در میاری این که دیگه فهمش کاری نداره . همین شد که شیر آب رو بستم و دستکشم را در آوردم تا برات بگم ..... من : مامانی این زمینی که ما روش زندگی میکنیم با همه درختاش وکوهاش و همه دریا ها و آدما و خونه ها و .... شکل توپه .... یه توپ خیلی خیلی گنده که ...
24 آذر 1392

طفل بی پدر ....

روز عاشورا که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکه کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.  شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت س...
17 آذر 1392

کلاغ برفی

اولین روز برفی امسال  چهاردهم آذر بود با اینکه فقط لایه نازکی از برف همه جا رو پوشونده بود ولی همین مقدار کم عطشت رو برای برف بازی تا حدودی برطرف کرد . دخترک عشق برف و گل من (اینو خودت میگی عزیزکم . همیشه میگی من عاشق برف و گلم منظورتم از گل فصل بهاره ) پنجشنبه همین که کمی همه جا سفید شد هویج به دست !  با مامانجون رفتی برای برف بازی و درست کردن آدمک برفی آخرین برف زمستون گذشته که با هم برای بازی رفتیم تازه وقتی آدم برفیمون رو ساختیم یادمون اومد هویج نبردیم برای دماغش بخاطر همین این دفعه اول از همه یه هویج انتخاب کردی برای دماغ آدم برفیت آدم برفیت هم به نظر من بیشتر شبیه کلاغ شده تا آدم ! جمعه هم برای اینکه ب...
16 آذر 1392

عروسک میفروشیییییم ..!!

در یک تصمیم ناگهانی شازده خانم ما قصد فروش دو تا از عروسکاش رو گرفته ....!!!! اونم مفت .... هفت تومن ...!!!! ******** تسنیم : مامانی ... من میخوام روبی و رکسانا رو بفروشم ..چطوره ....؟؟؟؟ من :    حالا چند تومن ...؟؟ تسنیم : هفت تومن ..... من : پی نوشت : این جمله سوالی " چطوره " یک هفته ای میشه که وِرد زبونت شده ... پی نوشت بعدی : روبی و رکسانا ...
11 آذر 1392

نمایشگاه نقاشی دلبرکم !!

دهه محرم که با هم راهی روضه میشدیم یک ساک فقط مخصوص شما همراهمون بود پر از ماژیک و پاستل و مداد شمعی و دفتر و عروسک و.... یه عالمه خورده ریز که طبق معمول هر جا بری با خودت میبری .... بخشی از سرگرمیهای هر شبت کشیدن نقاشی بود حتی وقتی هم چراغا رو خاموش میکردن با نور چراغ موبایل به کشیدن ادامه میدادی چند تا از نقاشیات که توی اون شبا کشیدی : بقیه اش در ادامه .... من همیشه بالای نقاشیای قشنگت تاریخ میزنم . تو هم ازم یاد گرفتی هر نقاشی که می کشی یه گوشه اش یه چیزی مینویسی  بعدم میگی مامانی خودم نوشتم تو نمی خواد بیویسی !!( همون بنویسی) مثلا توی این نقاشی بالاش نوشتی . این نقاشی یک دختر خانم هست که روی سرش داره...
3 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ✿ــــ✿ می باشد